۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

انتقال وبلاگ آرپژ به بلاگفا

خواننده ی گرامی :

از مرداد ماه سال 1388 این وبلاگ به آدرس
منتقل گردید.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

پیام تسلیت برای آقای آروین صداقت کیش

جناب آقای آروین صداقت کیش:

با سلام

وبلاگ آرپژ در گذشت مادر بزرگوارتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می نماید.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

عرض تسلیت به دو هنرمند فرهیخته،آقایان رامین جزایری و غلام رضا میر هاشمی

آقایان رامین جزایری و غلام رضا میر هاشمی

با سلام:

وبلاگ آرپژ این ضایعه دردناک و مصیبت وارده را به شما و خانواده ی محترمتان تسلیت عرض می نماید و از درگاه خداوند منان برای شما دو هنرمند گرامی صبر و شکیبایی مسئلت می نماید.

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

جناب آقای میرحسین موسوی

با سلام

از آنجا که هنرمند واقعی در جهت رسانیدن جامعه به اهداف و آرمانهای انسانی تمامی قوای خود را مصروف تعالی فرهنگ جامعه خود می نماید ، لذا انتظار میرود که درعرصه های حرکات خود جوش و مردمی خاموشی نگزیده و درجهت نیل به رسالت یاد شده ، شفافیت آرمانهای خود را صریحا بیان کند. درهمین راستا ارکستر ملل به عنوان نهادی فرهنگی و غیر سیاسی ضمن اعلام حمایت معنوی از جنابعالی و آرزوی موفقیت برای شما در عرصه انتخابات سرود ایران جوان ( وطنم وطنم ) را که مدتی است به عنوان اثری شنیداری جهت تهییج روحیات ملی – میهنی توسط ستاد انتخاباتی شما مورد استفاده قرار می گیرد به طور رسمی به جنابعالی تقدیم میدارد. باشد که این یادگار، دست های مودت اهالی فرهنگ و سیاست را در هم بفشرد.
ارکستر ملل

قضیه از این قرار است «در خدمت و خیانت»

پیمان سلطانی

جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش

اگر رادیو با آن قدمت هشتاد ساله اش در ایران و تلویزیون با آن قدمت شصت و اندی ساله اش ادعای نجابت، پاکی و صداقت می کنند و می بینیم که گاه جور دیگری از آب در می آید، چه معامله ای با آن خواهیم کرد؟ دشنامش می دهیم یا پوزخند می زنیم و می گذریم؟ قبل از این که به پاسخ این پرسش ها پی برده باشم، فقط این را می دانم که هر دو (رادیو و تلویزیون) به برخی از ما نارو زده اند و البته این سرگذشت آن نارویی است که من پس از ماه ها سکوت می نویسمش. می نویسم و اگر علاج نکند، حداقل روشن خواهد کرد.
قصد ندارم وصف به خاطر خود وصف کنم که می خواهم برای روایت، این وصف را انجام دهم و بدون هیچ تشریفاتی روایت خواهم کرد. ما که لباس غربی ها را به تن نکرده ایم و در سلسله مراتب فرهنگ های غربی دست به دست نشده ایم، که بی آن که مستعمره باشیم، گاه شلاق استعمار غربی ها را بر گرده ی خود حس کنیم.
چند سال قبل در پی فعالیتی که در زمینه ی سرود ها و تصنیف های ملی میهنی انجام می دادم، دوستی ملودی ای از «لومر» را به نام «سلام شاهی» در اختیارم گذاشت. من این اثر را برای ارکستر سمفونیک و سازهای ایرانی تنظیم کردم (دوست دیگرم آقای بیضایی نیز هم زمان این کار را انجام دادند). من بر اساس آن ملودی اثری خلق کردم که آغشته به ارکستراسیون، هارمونی و استراکچری جدید بود، رنگ و بوی امروزی داشت، لحن شخصی مرا گرفته بود و فکر آمیخته شدنش با شعر را نیز با عزیزم استاد بیژن ترقی در میان گذاشتم و نهایتاً اثری شد که مورد اقبال عام و خاص قرار گرفت. صد و سی نوازنده و گروه کر در لوای ارکستر ملل همه با هم و یک صدا این اثر را اجرا کردند و در این میان سه تک خوان نیز حضور داشتند که هر یک با صدای خود لحنی به آن بخشیدند.
ملودی ای که صد سال پیش هم اجرا شده بود، یعنی همان زمانی که تصنیف های ارزشمندی چون «از خون جوانان وطن» (عارف قزوینی) و ... هم اجرا می شدند و با اقبال عمومی هم رو به رو بوده اند. صد سال پیش، ملودی لومر هم اجرا شد و مانند ده ها اثر دیگر هیچ محلی از اعراب نداشت. حدود صد سال بعد این اثر، که فی الذاته ملودی ای خام است، بازسازی و بارور می شود، شعر در کنار آن قرار می گیرد، ماه ها روی آن زحمت کشیده می شود و بیش از صد نفر شب و روز روی آن کار می کنند و در لحظات آخر تک خوانی می آید و مانند سایر عوامل اجرایی یک ارکستر می ایستد، در دو، سه جلسه تمرین ارکستر را مانند سایرین همراهی می کند و در لحظات آخر قصد دارد آن را ببلعد. امکان داشت از میان ده ها تک خوان یکی در جای دیگری باشد و درست برحسب تصادف یک نفر می آید و البته آن چیزی را می خواند که آهنگ ساز و رهبر ارکستر از او خواسته است و بعد می خواهد صاحب کار شود و این اجازه را رادیو و تلویزیون به صورت غیر مستقیم به او می دهند. من این را خیانت می دانم.
ارکستر «ملل» قرار بود به نام ارکستر «تخت جمشید» در کنار خواننده ی بزرگی چون محمدرضا شجریان در تخت جمشید کنسرتی را اجرا کند. استاد شجریان در نشستی دلایلی برای عدم همکاری با ارکستر اعلام کرد (که هیچ ربطی به ماهیت ارکستر ملل نداشت) که برای من قابل احترام بود و بالاخره این سعادت نصیب ارکستر نشد. به دلایل متعدد امکان حضور در تخت جمشید هم فراهم نشد. ماه رمضان در پیش بود. نوازندگان همراه ما از کشور ارمنستان قصد بازگشت داشتند و ما به ناچار می بایست حاصل تمریناتمان را به اجرا می گذاشتیم. به تالار وحدت رضایت دادیم و باید خواننده ای را در لحظات پایانی جایگزین می کردیم. چندین نفر پیشنهاد شدند. علیرضا قربانی را انتخاب کردیم، اما شرایط حضور ما در تالار وحدت به گفته ی یکی از مدیران وقت تالار در صورتی فراهم می شد که اولاً با شخصی به نام قربانی همکاری نکنیم (به دلیل مشکلاتی که آن زمان تالار با قربانی پیدا کرده بود) و بعد این که از خواننده ای به نام عقیلی استفاده کنیم. صدای آقای عقیلی را شنیدیم و قرار شد که این همکاری صورت گیرد. در اجرای بعد نیز به اصرار اسپانسر مجدداً مجبور به همکاری با آقای عقیلی شدیم و البته لازم به ذکر است که اجرای این اثر تحت عنوان «نخستین سرود ملی ایران» یا با نام «ایران جوان» و همین طور با نام «وطنم، وطنم» با اجرای آقایان حسین علیشاپور و سینا سرلک نیز به اجرا در آمده است و ارکستر بهترین اجرای خود را از این اثر با آقای علیشاپور انجام داده است.
بنا به درخواست دوستانم در رادیو اجرای این اثر را با ارکستر ملل به همراه آقای عقیلی در اختیار آنان قرار دادم، تنها به این دلیل که از ضبط بهتری برخوردار بود و از همان ابتدا تنها درخواست من از اهالی صدا و سیما این بود که حداقل حقوق معنوی آن رعایت شود. نه تنها رادیو و تلویزیون به عهد خود وفا نکردند که حتا اثر را به نام خواننده ی آن معرفی می کنند. مجری،تهیه کننده و نویسنده­ای که هنوز در این حد آگاهی قرار نگرفته است که اثر را به نام مؤلف بخواند، باید در حضور خود تردید کند. فرهنگ سازی را به دست چه کسانی سپرده اید؟ اثری متعلق به آقای وزیری است، به نام خواننده معرفی می شود، متعلق به آقای خالقی ست، همین طور، متعلق به آقایان پایور، علیزاده و مشکاتیان است نیز همچنین. مجری ای که هنوز تفاوت بین خالق و خواننده را نمی داند، تفاوت بین مؤلف و اجرا کننده را نمی شناسد، چگونه حق فرهنگ یک ملت را از طریق رسانه ادا می کند؟ وقتی دوست عزیزم، علیرضا جواهری، فریاد می زند که جلوی این خواننده سالاری را بگیرید، حکایت از همین ماجرا دارد. خواننده مانند سایر نوازندگان - که برخلاف خواننده همیشه نادیده گرفته می شوند- یک اجرا کننده است. آیا به یاد دارید در کنار بنان چه نوازندگان زبردستی آن آوای دل انگیز را جان می بخشیدند؟ آیا به یاد دارید خالق اثر «من از روز ازل» چه کسی ست؟ من به مجریان صدا و سیما یادآوری می کنم که نام مرتضا محجوبی را به یاد بسپارند و همچنین به یاد داشته باشند که به هیچ وجه حق توهین به خالقین موسیقی و هیچ هنر دیگری را ندارند. اینان همان کسانی هستند که پسوند استاد را تنها برای خوانندگان به کار می برند و تصور می کنند که آهنگ سازان و نوازندگان کارگزار خوانندگان اند. سازمانی که خود را موظف به رعایت حقوق مادی مؤلف نمی داند، از دیدگاه اخلاقی موظف است که حقوق معنوی او را رعایت کند. من همین جا اعلام می کنم که اثر «ایران جوان» متعلق به «ارکستر ملل» است و به ملت ایران نیز تعلق دارد؛ و تنها در صورتی که به نام مؤلف و خالق آن معرفی گردد، حق پخش آن از صدا و سیما مجاز است، من بر این اساس آن را به امانت در اختیار رادیو و تلویزیون گذاشته ام. خیانت در امانت نکنید.

اولين سرود ملي ايران اثر كيست؟

ضیاءالدین ناظم پور*
در خصوص لزوم رعایت قوانین کپی رایت و ارج نهادن به حقوق مادی هنرمندان، سال هاست که همگی از جمله منتقدین، هنرمندان و مسؤولان گفته ایم و شنیده ایم هرچند اخیرا راهکارهایی در این خصوص ارائه و در بخش تکثیر غیر قانونی فیلم های سینمایی به صورت اجرایی در آمده است؛ لیکن هنوز هم به جایگاه واقعی حفظ حرمت آثار هنری به گونه ای شایسته دست نیافته‌ایم.
اما در بحث حقوق معنوی هنرمندان پایبندی به اخلاق هنری از سوی جامعه ی هنرمندان می‌تواند پایان بخش بحث هایی نظیر عنوان این نوشتار باشد.
اولین سرود ملی ایران در سال 1273 هجری شمسی توسط "ژان باتیست لومر" نوشته و در همان زمان توسط ارکستر سازهای بادی مدرسه ی نظام به اجرا در آمد. هرچند که پس از اجرای این سرود توسط ارکستر ملل در سال 1384 برخی در مورد واژه ی "اولین" که به این سرود اطلاق شده بود نظر مساعدی نداشتند، لیکن این اجرا تحسین اغلب اهالی موسیقی در مورد تنظیم، چگونگی اجرا و شعر سروده شده بر روی آن را در بر داشت.
ایده ی تنظیم مجدد این سرود برای ارکستر ملل به پیشنهاد آقای پیمان سلطانی و تایید شورای ارکستر صورت پذیرفت. در این تنظیم ضمن تطبیق عوامل ملودیک اثر با اصول موسیقی کلاسیک ایران و اضافه شدن اورتور، کودا و کادانس مناسب و با سرایش شعری ملی - میهنی توسط استاد بیژن ترقی و اجرای حماسی ارکستر، لحن جدیدی از این اثر خلق شد که منحصر به ارکستر ملل است.
همچنین آقای بیژن ترقی طی دست نوشته ای حق اجرای شعر آن را نیز به طور رسمی به پیمان سلطانی و ارکستر ملل واگذار و در صفحه ی 543 کتاب " آتش کاروان" به آن اشاره نموده اند. لذا ارکستر ملل این اجرای سرود مذکور را متعلق به خود می داند و هرگونه اجرای این سرود را، که بر مبنای این تنظیم و شعر توسط افراد یا گروه های دیگر صورت پذیرد، غیر قانونی و قابل پیگیری تلقی می‌کند. (یادآوری می شود که دو تنظیم توسط پیمان سلطانی و سیاوش بیضایی برای ارکستر ملل از این اثر انجام شده است، که هر دو در انحصار و اختیار ارکستر ملل هستند.)
شاید پخش چند صد باره ی این سرود از رادیو ها و شبکه های تلویزیونی مختلف کشور با معرفی آقای عقیلی به عنوان خواننده (البته اين اشتباهی است که از سوی مجريان صدا و سيما مدام انجام می گيرد که خواننده را مؤلف و تنها مجری آثار موسيقی می دانند)، ایشان را مجاب نموده است که تصور کنند این اثر متعلق به خودشان است و هر کجا که دلشان بخواهد می توانند با اجرایی ضعیف این سرود را بخوانند و فراموش کنند که حتی نامی از ارکستر ملل به عنوان صاحب اثر ببرند.
آقای عقیلی که بخش مهمی از شهرت و اعتبار خود را مدیون ارکستر ملل و این سرود هستند، باید بدانند که این اثر را نه تنها ایشان بلکه آقایان سینا سرلک و حسین علیشاپور نیز به همراه ارکستر ملل خوانده اند و اتفاقا اجرای آقای حسین علیشاپور به دور از تحریر‌های تقلیدی و فریادهای تصنعی زیباترین اجرای این سرود است که در سی و یکم فروردین 87 در مقابل سر در باغ ملی تهران به سمع مخاطبین ارکستر رسید. در پایان یاد آور می‌شوم که بهتر است ابتدا به حریم معنوی یکدیگر احترام بگذاریم و سپس رعایت قوانین کپی رایت را انتظار داشته باشیم.
*مدير اجرايي اركستر ملل

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

یک اثر متعلق به کیست؟


روشنک دیبا

در پاسخ به پرسش فوق، قطعاً نام خالق اثر به ذهن می رسد و سؤال بعدی این است: خالق اثر کیست؟ پاسخ به این سؤال به سادگی پرسش قبلی نیست. ما چه کسی را به عنوان خالق یک اثر می شناسیم؟ همه می دانند که روند تکامل هنر یک روند پلکانی ست، و هر هنرمند از استادانش و محیط اطرافش می آموزد و تأثیر می پذیرد و بر دستاوردهای آنان به سهم خود پله ای می سازد که شاید از فراز آن بتوان افق را گسترده تر دید. اما این امر به سادگی اتفاق نمی افتد. قطعاً در بررسی تبار شناسی یک جریان هنری و تاریخ یک اثر سخن از سرچشمه های آفرینش آن به میان می آید اما در نهایت یک اثر متعلق به کسی ست که به آن جان بخشیده است. "در تمام اعصار دلاورانی هستند که کارهای اعجاب انگیزی می کنند، زیرا نمی توانند کاری غیر از آن انجام دهند، و نه آن ها و نه دیگران پی نمی برند که چگونه و چرا چنین کارهایی انجام می گیرند. پیش از آفرینش کامل یک اثر، حتا کسی پی نمی برد که چه چیزی در حال وقوع است و خودِ شخص به هیچ وجه پی نمی برد که چه کرده است، مگر لحظه ای که آن را تماماً به انجام برساند."[1]
روند آفرینش یک اثر به صورتی است که در هر مرحله ای از ایده تا اجرا وامدار آموزه ها و الهامات هنرمند است که با درون او می آمیزد و در نهایت خلق اثر صورت می پذیرد. هرگز هیچ هنرمند بزرگ و معتبری نقش ایده ها و الهاماتی که از محیط خود و آثار پیشینیان خود جذب کرده را انکار نکرده است. با این وجود یک اثر به نام پدید آورنده ی آن شناخته می شود. گرچه بر کسی پوشیده نیست که اگر هنرمندی از خود، از درون خلاّقه ی خود، بر یک اثر چیزی نیفزاید که به آن هویت تازه ای ببخشد، به صورتی که روایت جدیدی اتفاق نیفتد، اثر او به نام سرقت هنری شناخته می شود.
"در زمینه ی کارهای هنری، خالق مانند بقیه ی مردم زندگی می کند، او نسبت به تغییرات در شیوه ی زیستن حساس است و هنرش به طور اجتناب ناپذیری متأثر از شیوه ای است که هر نسل زندگی می کند، متأثر از شیوه ای است که هر نسل آموزش می بیند و متأثر از شیوه ای است که به تکاپو می افتد، تمام این ها کمپوزیسیون آن نسل را می آفریند."
[2]
چنانچه هرگز کسی ادعا نکرده که نقاب هایی که پیکاسو ساخته متعلق به قبایل افریقایی ست و تنها تأثیر پذیری پیکاسو از هنر افریقایی مطرح می شود، و یا برخی تابلو های نقاشی ماتیس به نام نگارگران ایرانی امضا نمی شوند و بسیار موارد مشابه دیگر. در ادبیات نیز هیچ کس غزلیات حافظ را به نام خواجوی کرمانی نمی شناسد، گر چه همه می دانند و حافظ نیز اذعان دارد که از خواجو تأثیر بسیار گرفته است.
حتا بیرون از حوزه ی آثار هنری، اگر شما به یک مخترع، ایده ی ساخت یک محصول را بدهید، و او آن را بسازد، نمی توانید برای ثبت اختراع به نام خود اقدام کنید! و خریدار یک اثر نیز حقوق مادی آن را داراست، نه حقوق آفرینش آن را.
با توجه به نکات مذکور در نظر دارم مطلبی را مطرح کنم. نظر به این که نخستین سرود ملی ایران که منسوب به لومر است، تنها یک ملودی بوده و آن نیز به دلایل بسیارِ تاریخی و اجتماعی به فراموشی سپرده شده بوده و پس از سال ها توسط آقای پیمان سلطانی غبار آن زدوده شده و با یک انگیزه ی تحسین برانگیز ملی به شایستگی برای ارکستر آهنگسازی و تنظیم و اجرا گردیده و به پیشنهاد ایشان یکی از بهترین ترانه سرایان امروز ایران بر اساس آن برای نخستین بار شعری سروده، این اثر در واقع به صورت تازه ای روایت شده و تولدی دیگر و جایگاه نوین و ارجمندی یافته است. معتقدم چنانچه تنها ضبط باقی مانده از آن اجرا را بشنوید، درمی یابید که چه کار عظیمی صورت گرفته تا این اثر به میان مردم برده شود و چنان باشد که اکنون هست. بی تردید آقای سلطانی در مقام آفریننده ی این اثر قرار می گیرد، چرا که کاری بسیار فراتر از بازخوانی آن انجام داده است. با این وصف متأسفانه حقوق معنوی این اثر چنان که باید رعایت نمی شود. این اثر در بازار منتشر نشده و تنها از رادیو و تلویزیون به مناسبت های مختلف پخش می گردد، اما فقط نام خواننده ی آن ذکر می شود. روشن است که خواننده ی یک اثر در اجرا نقشی چون دیگر نوازندگان دارد و یکی از اعضای موقت یا دائمی یک گروه موسیقی ست و با هیچ معیار عقل پسندی به عنوان مؤلف یا صاحب یک اثر موسیقایی شناخته و یا پنداشته نمی شود. همان طور که سرود «ای ایران» استاد خالقی اجراهای متعدد دارد و هیچ کدام از خوانندگان آن به نام مؤلف آن شناخته نمی شوند. بنابراین شایسته است که وقتی از اثری لذت می بریم، بدانیم اثر کیست. عقیده دارم که رسانه ها و مردم با حمایت از چنین حرکت هایی در عرصه ی موسیقی ملی مشوق دیگر جوانان موسیقی دان مستعد و خلاق در این مسیر خواهند بود تا ما هر روز موسیقی غنی تر و به تَبَع زمانه ی زیباتری داشته باشیم.
[1] پیکاسو- نوشته ی گرترود اشتاین- ترجمه ی فروزان گنجی زاده
[2] همان