۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

قضیه از این قرار است «در خدمت و خیانت»

پیمان سلطانی

جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش

اگر رادیو با آن قدمت هشتاد ساله اش در ایران و تلویزیون با آن قدمت شصت و اندی ساله اش ادعای نجابت، پاکی و صداقت می کنند و می بینیم که گاه جور دیگری از آب در می آید، چه معامله ای با آن خواهیم کرد؟ دشنامش می دهیم یا پوزخند می زنیم و می گذریم؟ قبل از این که به پاسخ این پرسش ها پی برده باشم، فقط این را می دانم که هر دو (رادیو و تلویزیون) به برخی از ما نارو زده اند و البته این سرگذشت آن نارویی است که من پس از ماه ها سکوت می نویسمش. می نویسم و اگر علاج نکند، حداقل روشن خواهد کرد.
قصد ندارم وصف به خاطر خود وصف کنم که می خواهم برای روایت، این وصف را انجام دهم و بدون هیچ تشریفاتی روایت خواهم کرد. ما که لباس غربی ها را به تن نکرده ایم و در سلسله مراتب فرهنگ های غربی دست به دست نشده ایم، که بی آن که مستعمره باشیم، گاه شلاق استعمار غربی ها را بر گرده ی خود حس کنیم.
چند سال قبل در پی فعالیتی که در زمینه ی سرود ها و تصنیف های ملی میهنی انجام می دادم، دوستی ملودی ای از «لومر» را به نام «سلام شاهی» در اختیارم گذاشت. من این اثر را برای ارکستر سمفونیک و سازهای ایرانی تنظیم کردم (دوست دیگرم آقای بیضایی نیز هم زمان این کار را انجام دادند). من بر اساس آن ملودی اثری خلق کردم که آغشته به ارکستراسیون، هارمونی و استراکچری جدید بود، رنگ و بوی امروزی داشت، لحن شخصی مرا گرفته بود و فکر آمیخته شدنش با شعر را نیز با عزیزم استاد بیژن ترقی در میان گذاشتم و نهایتاً اثری شد که مورد اقبال عام و خاص قرار گرفت. صد و سی نوازنده و گروه کر در لوای ارکستر ملل همه با هم و یک صدا این اثر را اجرا کردند و در این میان سه تک خوان نیز حضور داشتند که هر یک با صدای خود لحنی به آن بخشیدند.
ملودی ای که صد سال پیش هم اجرا شده بود، یعنی همان زمانی که تصنیف های ارزشمندی چون «از خون جوانان وطن» (عارف قزوینی) و ... هم اجرا می شدند و با اقبال عمومی هم رو به رو بوده اند. صد سال پیش، ملودی لومر هم اجرا شد و مانند ده ها اثر دیگر هیچ محلی از اعراب نداشت. حدود صد سال بعد این اثر، که فی الذاته ملودی ای خام است، بازسازی و بارور می شود، شعر در کنار آن قرار می گیرد، ماه ها روی آن زحمت کشیده می شود و بیش از صد نفر شب و روز روی آن کار می کنند و در لحظات آخر تک خوانی می آید و مانند سایر عوامل اجرایی یک ارکستر می ایستد، در دو، سه جلسه تمرین ارکستر را مانند سایرین همراهی می کند و در لحظات آخر قصد دارد آن را ببلعد. امکان داشت از میان ده ها تک خوان یکی در جای دیگری باشد و درست برحسب تصادف یک نفر می آید و البته آن چیزی را می خواند که آهنگ ساز و رهبر ارکستر از او خواسته است و بعد می خواهد صاحب کار شود و این اجازه را رادیو و تلویزیون به صورت غیر مستقیم به او می دهند. من این را خیانت می دانم.
ارکستر «ملل» قرار بود به نام ارکستر «تخت جمشید» در کنار خواننده ی بزرگی چون محمدرضا شجریان در تخت جمشید کنسرتی را اجرا کند. استاد شجریان در نشستی دلایلی برای عدم همکاری با ارکستر اعلام کرد (که هیچ ربطی به ماهیت ارکستر ملل نداشت) که برای من قابل احترام بود و بالاخره این سعادت نصیب ارکستر نشد. به دلایل متعدد امکان حضور در تخت جمشید هم فراهم نشد. ماه رمضان در پیش بود. نوازندگان همراه ما از کشور ارمنستان قصد بازگشت داشتند و ما به ناچار می بایست حاصل تمریناتمان را به اجرا می گذاشتیم. به تالار وحدت رضایت دادیم و باید خواننده ای را در لحظات پایانی جایگزین می کردیم. چندین نفر پیشنهاد شدند. علیرضا قربانی را انتخاب کردیم، اما شرایط حضور ما در تالار وحدت به گفته ی یکی از مدیران وقت تالار در صورتی فراهم می شد که اولاً با شخصی به نام قربانی همکاری نکنیم (به دلیل مشکلاتی که آن زمان تالار با قربانی پیدا کرده بود) و بعد این که از خواننده ای به نام عقیلی استفاده کنیم. صدای آقای عقیلی را شنیدیم و قرار شد که این همکاری صورت گیرد. در اجرای بعد نیز به اصرار اسپانسر مجدداً مجبور به همکاری با آقای عقیلی شدیم و البته لازم به ذکر است که اجرای این اثر تحت عنوان «نخستین سرود ملی ایران» یا با نام «ایران جوان» و همین طور با نام «وطنم، وطنم» با اجرای آقایان حسین علیشاپور و سینا سرلک نیز به اجرا در آمده است و ارکستر بهترین اجرای خود را از این اثر با آقای علیشاپور انجام داده است.
بنا به درخواست دوستانم در رادیو اجرای این اثر را با ارکستر ملل به همراه آقای عقیلی در اختیار آنان قرار دادم، تنها به این دلیل که از ضبط بهتری برخوردار بود و از همان ابتدا تنها درخواست من از اهالی صدا و سیما این بود که حداقل حقوق معنوی آن رعایت شود. نه تنها رادیو و تلویزیون به عهد خود وفا نکردند که حتا اثر را به نام خواننده ی آن معرفی می کنند. مجری،تهیه کننده و نویسنده­ای که هنوز در این حد آگاهی قرار نگرفته است که اثر را به نام مؤلف بخواند، باید در حضور خود تردید کند. فرهنگ سازی را به دست چه کسانی سپرده اید؟ اثری متعلق به آقای وزیری است، به نام خواننده معرفی می شود، متعلق به آقای خالقی ست، همین طور، متعلق به آقایان پایور، علیزاده و مشکاتیان است نیز همچنین. مجری ای که هنوز تفاوت بین خالق و خواننده را نمی داند، تفاوت بین مؤلف و اجرا کننده را نمی شناسد، چگونه حق فرهنگ یک ملت را از طریق رسانه ادا می کند؟ وقتی دوست عزیزم، علیرضا جواهری، فریاد می زند که جلوی این خواننده سالاری را بگیرید، حکایت از همین ماجرا دارد. خواننده مانند سایر نوازندگان - که برخلاف خواننده همیشه نادیده گرفته می شوند- یک اجرا کننده است. آیا به یاد دارید در کنار بنان چه نوازندگان زبردستی آن آوای دل انگیز را جان می بخشیدند؟ آیا به یاد دارید خالق اثر «من از روز ازل» چه کسی ست؟ من به مجریان صدا و سیما یادآوری می کنم که نام مرتضا محجوبی را به یاد بسپارند و همچنین به یاد داشته باشند که به هیچ وجه حق توهین به خالقین موسیقی و هیچ هنر دیگری را ندارند. اینان همان کسانی هستند که پسوند استاد را تنها برای خوانندگان به کار می برند و تصور می کنند که آهنگ سازان و نوازندگان کارگزار خوانندگان اند. سازمانی که خود را موظف به رعایت حقوق مادی مؤلف نمی داند، از دیدگاه اخلاقی موظف است که حقوق معنوی او را رعایت کند. من همین جا اعلام می کنم که اثر «ایران جوان» متعلق به «ارکستر ملل» است و به ملت ایران نیز تعلق دارد؛ و تنها در صورتی که به نام مؤلف و خالق آن معرفی گردد، حق پخش آن از صدا و سیما مجاز است، من بر این اساس آن را به امانت در اختیار رادیو و تلویزیون گذاشته ام. خیانت در امانت نکنید.

هیچ نظری موجود نیست: